شعر
شعر
شعر پناهگاه من است
دنیای بی قانون من
خودکار نیمه جون من
بعد از تو تنها شعر شد
هر لحظه ای مهمون من
آرام قلبم شعر شد
تسکین دردم شعر شد
گرمای شهریوریه
دستای سردم شعر شد
آن خنده هایت، شعر شد
زنگ صدایت ، شعر شد
بی معرفت بودی ولی
گاهی وفایت شعر شد
دلتنگ بودم ، شعر شد
بی تاب بودم ، شعر شد
یادت که می افتادم و
بیخواب بودم ، شعر شد
چون ” جغد باران خورده ” ای
” بسیار میترسیده ” ام
” ناخوش ” ترین ” شبگرد ” را
در شعر هایم دیده ام
شعرم به پایان میرسد
این سطر های آخر است
قرآن نمیخوانم ولی
گویا خدا هم شاعر است