غم انگیزترین حادثه
غم انگیزترین حادثه
من غم انگیزترین حادثه ام
من غم انگیز ترین حادثه ام
اتفاقی که خوشایند نبود
در جهانی متولد شده ام
که در آن فرصت لبخند نبود
من عروسِ خانه یِ درد شدم
که شبِ زفافِ خود شاد نبود
از تنِ باکره ام فهمیدند
که درون ِ حِجله داماد نبود
قدِ آغوشِ کسی هم نیستم
من خودم را بَغَلم میگیرم
دستِ تقدیرِ خودم را خواندَم
قبلِ پروانه شدن می میرم
زخمِ دل خورده ام از آدمها
جایِ شمشیرِ زبان رویِ تنم
مثلِ شمعی که میانِ باد است
یک وَجَب مانده به سوسو زدنم
من که مدفون شده یِ این نسلم
زیرِ آوارِ نداریِ خودم
مثلِ یک جمعیتِ یک نفره
میروم باز به یاری خودم
کاش میشد به خودم بر گردم
به همان نطفه یِ بی پا،بی دست
به کمی قبل تر از هر چه که بود