.............
من هستم
دالان های بی پایان خاطره
تکه پاره هایم را یک به یک گرد می آورم............
من اون صبحی هستم که زیر آسمون آبیش دویدی
من اولین جرعه شرابی هستم که نوشیدی
همون اولین باری که کسی را بوسیدی
آخرین لذت جسمی که با او جوشیدی
من شبی هستم که در آن بیدار بودی
همان شب که خیره به دیوار بودی
همان نیمه شبی که خشنود بودی
بیخبر از روزای پر آشوب بودی
من اولین غروبی هستم که دلت خالیست
اولین لحظه ای که فهمیدی درد چیست
من همون شبی هستم که دلت شکست
اشک هایی که روی گونه ات نشست
من قطره اشکی هستم که از چشمت چکید
از همون لحظه قلبت صدای عشقو شنید
من بیداری شب های هستم که خاموشی
با رویای بلوغ خود هم آغوشی………