بازار

بازار

وقتی مرگ شعری را ناتمام میگذارد چرا من تمامش کنم ؟

 

با ساک قرمزم

هر صبح گاه و شام

بازار میروم

کابوس و حسرت و

دلشوره و کمی

سیگار میخرم

یک نان کهنه و

قدری پنیر زرد

در خانه دارم و

آن هم زیادی است

انگار از سرم

پس بغض و ناله ای

کشدار میخرم

آیینه ام شکست

من خود شکستمش

آیینه ای پر از

زنگار میخرم

در خانه ام کسی

در انتظار نیست …

ای وای سینه ام

آتش گرفته است

من یک جنازه در

بازار میخرم

 

 

برای بهتر خوانده شدن منقطع اش کردم شما به پیوستگی خودتون ببخشید . ?

 

https://www.academytaraneh.com/115664کپی شد!
489
۱۲
۴