تا هرگز...

تاهرگز…

تاهرگز اثری از آرزوبیرانوند

بادِ پاییز زده ، نم نم ِ باران در شهر

خیسم از گریه به اندازه ى آبان در شهر

خیسم از خاطره ات در تنِ این باران ها

در عبورشبِ بى حوصله از دالان ها

خیسم از حال و هوایى که مرا مى بارد

گریه ى بى تو عجب حال و هوایى دارد

گریه کردم به صداى تَنِ پاییزى شهر

گریه ام گریه تر از حسِ غم انگیزى شهر

من و یک سایه که از حاشیه ها مى گذرد

شبِ دلگیر که از ثانیه ها مى گذرد

غم , طنابى ست که بر گردنِ من بسته شده

دفتر شعرِ من از مرثیه ها خسته شده

لحظه اى مثلِ دلم سهمِ شکستن نشدى

اشک مى ریختم و با خبر از من نشدى

روحِ من بسترِ صد دردِ پراکنده ى پخش…

قرص مى خوردم از این بسته ى آرامش بخش

داشت یخ هاى دلم سوى تو جارى مى شد

یادها توى سَرَم چهره نگارى مى شد

گوشه ى مغزِ پر از خاطره ى اسفنجى…

چهره ى عشقِ تو در پشتِ تِمى شطرنجى!

روزگارِ من و رویاى من و بازى تو…

پادشاهى من و حس بر اندازى تو

من همان بود که با عشق , هم آغوشت شد

من همان بود که با درد , فراموشت شد!

من همان بود که رفتى و منِ دیگر شد

من همان بود که تبدیل به بازیگر شد

بى تو با خاطره ات شعر سرودم از تو…

روى هر سطرِ دلم سوخته بودم از تو

خسته ام از خودم و از همه دنیا سیرم

رنگ پاییز… فرو ریخته در تصویرم

منم آن فصلِ غم انگیز , که تنها مانده

شاعرى خسته که در پیچِ غزل جا مانده

صورت و مخرجِ عشقت شدم و ساده شدم

ساده بودم که به چشمانِ تو دلداده شدم

زندگى گم شده در روز و شبِ مرده ى من

غم فروریخته از سقفِ تَرَک خورده ى من

دستِ تو برد مرا… از همه کس دورم کرد…

زندگى بى تو به هر قافیه مجبورم کرد

پیشِ دنیاى تو یک روز سرافکنده شدم

سوتِ پایان زده شد… بردى و بازنده شدم…

بختِ نفرین شده ام بى تو هزاران گره داشت

دستم از لَختىِ موهاى سَرَت خاطره داشت

صفحه ى آینه هر روز, مرا پیرم کرد

نوکِ قلابِ دلت , طعمه ى تقدیرم کرد

دستِ پاییز , مرا سخت به هم پاشیده

شهرِ باران زده در پوچىِ من خوابیده

پرتگاهى سرِ تاریکىِ راهِ من و شب

حرکتِ تندِ زمان , در سرِ من رو به عقب

روى مرزِ “تو” و “عشقت” متعادل رفتم

از “تو” لغزیدم و تا خِرخره در “گِل” رفتم

روبرو… تابلو ها رو به عقب مى گردند

پشتِ سر… ثانیه هایى که تمامم کردند

رفته بودى و… تو را مرثیه ى مرگ شدم

موجى از شعر وغزل بر تنِ هر برگ شدم

گریه کردم که ببینى که نگاهم پُف کرد

از دهان تو کسى هسته ى من را تُف کرد

عشق , آن بود… که یک روز تو پاکش کردى

عشق , آینده من بود که خاکش کردى

عشق , تعریفِ تو بود از دل و وابسته شدن

عاشقى خسته , تو را , خسته شد از خسته شدن…

ذهنِ درگیرِ من و پیچِ غزل در سرِ راه

دودِ سیگار و سکوت و شبِ آغشته به ماه

زیر آوارِ غمت , در شبِ پاییزىِ سرد…

غَلت مى خورد کسى توى سرازیرىِ درد

مثلِ یک شیشه فرو ریخت به زیر پایم…

شهرِ بى حوصله , از لاى توهم هایم

راه مى رفت کسى توى نورون هاى تنم

تا خودِ صبح , تو را لحظه شمارى شدنم

مجرمِ قتل شدم , قتلِ جوانى ناکام

توى پرونده ى یک خودکشىِ نافرجام

کُشتمت در دلمو پهن شدى روى زمین

…و شدم بى خبر از قتلِ تو راهىِ اِوین!

شعرِ سهراب و سقوط از سفرِ شادونه!

سرفه و دود و من و… زندگىِ وارونه!

توى یک شعر , کسى خواب رسیدن دیده

عطرِ گیسوى تو در خوابِ غزل پیچیده

غوطه ور در غزلم , خیره به راه مهتاب…

مى پَرَد… شعر و من و خاطره هایت از خواب…

قرص هاى من و… تکرارِ تشنج در دود

پلک ها , روى هم از منظره اى خواب آلود

تیترِ روزنامه ى فردا و خبر هایى داغ!

توى سرگیجه ى الکل…، منم و استفراغ…

داشت , مى سوخت تنم از تو در آغوشِ تبى

مشت مى خورد مرا… بسته ى قرصى عصبى

آخرین پنجره بر وسعتِ اندوه شدم

آخرین ضربه ى تو بر تنِ یک روح شدم

غرقِ پروازم و در حسرتِ یک آزادى

کار… دستِ من و این ذهنِ مُعلق دادى

سپرى مى شد از این ثانیه ها با کُندى…

شهرى از خاطره در جمجمه اى نیم پوندى!

مى روم… تا به عبوریدن از این خط سراب

بعدِ تزریقِ خودم , در رگِ این شعرِ مُذاب

مى دوم تا برسم پشتِ چراغى قرمز

مى دوم تا به رسیدن به دلت… تا هرگز

https://www.academytaraneh.com/115509کپی شد!
429
۳
۱

  • حامد تقی خواه سلام دید وسیعی به اطرافت داری و این خوبه اما زمانی میتونی این رو به خوبی روی کاغذ بیاری که دایره واژگان کامل تری داشته باشی چه ایرادی داره که آدم لغتنامه دهخدا رو با تامل بارها بخونه ؟ بهترین منبع برای افزایش دایره واژگان هست نکته ای که یکم به چشم میومد اینه که بیشتر در بند رعایت عروض و قافیه بودی و این بیشترین قسمت تمرکزت رو معطوف خودش کرده و زیاد به مسیری که به اون قافیه میرسی اهمیت ندادی از طرفی سعی کن تعداد ابیات رو کاهش بدی و بتونی یه شروع و یه سیر روایی و یه پایان بندی محکم داشته باشی سیر روایی و تصاویر کمی در کار بود و پراکنده گویی داشتی و پایان بندی هم اصلا نداشتی همیشه اخر شعر به خودت بگو خب که چی ؟ از کجا شروع گردم چه راهی رو رفتم و به کجا رسیدم؟ زیاد هم ازین شاخه به اون شاخه نرو وقتی قالب های متنوع رو امتحان ک ک در قالبی به کمال رسیده باشی حس میکنم به زودی زبان خودت رو در نوشتن پیدا میکنی به شرط افزایش تمرکز و نترسیدن از خطا خب حالا یکم وارد ترانت میشم البته میشه نقد سلیقه ای و گاهی محتوایی با اجازه ...در مطلع فرمودی : باد پاییز زده نم نم باران در شهر * خیسم از گریه ی به اندازه ی آبان در شهر ... اگر دو گذاره جدا میدی باد پاییز جدا و نم نم باران جدا یه صحبته اما مراعات نظیر داشته باشی بهتره به نظر حقیر مثلا بشه : ابر پاییز ی و نم نم باران در شهر خیسم از گریه ی بی اندازه ی آبان در شهر که بی اندازه هم بشه مثلا بی وقفه بهتره کلا به اندازه در هر صورت باید بشه بی اندازه در کمترین تغییر * در ادمه ترکیب شب بی حوصله ... شب اگه بی حوصله باشه زود سحر میشه ، بعد هم شما از گریه ی ابر خیسی اگر در دالان ها بودی ک خیس نمیشدی ، بعد خیسم از حال و هوایی ک مرا می بارد؟ یا میباراند؟ مثلا بشه خیسم از خاطره هایی که مرا میبارند/ زن ای قصه ی غمگین زیر باران می ماند ، بعد دهن آدم پر میشه از اتفاق هایی ک برای این زن زیر باران میفته به زودی شعر دیگه ای منتشر میکنم ک شروعش با همین زیر باران موندنه که میگم : دیشب تمام شهر را با گریه پیمودم / باران مرا یاری نمود و اشک من گم شد یا مثلا اگه جغد باران خورده ام رو بخونی کلا روایت کسیه که در تمام اتفاقات مهم زندگیش باران میباره بگذزیم ، گفتی : گریه کردم به صداى تَنِ پاییزى شهر/ گریه ام گریه تر از حسِ غم انگیزى شهر* به صدای تن پاییزی چیه تبلیغ تن ماهی؟ صدای پاییز خش خش برگاس ک به گریه شبیه نیس ولی به ابریزش بینی بعد گریه شبیهه خخخ گریه ام گریه تر هم میشد گربه ام تلخ تر از حس غم انگیزی شهر بهتر بود، در ادمه شب دلگیر ک از ثانیه میگذرد هم بالاتر گفتم شبی که از ثانیه بگذره زود صبح میشه ولی شبه این قصه باید چسبناک تر و سمج تر ازین حرفا باشه مخصوصا ک هوا ابری و دیرتر شده مث فرهاد مهراد عزیز در ترانه برف ک میگه صبح پیدا شده اما آسمان پیدا نیست ک اشاره به همین ابری بودنه، بعد جلوتر ترکیب پراکنده ی پخش ! بیشتر به فحش شبیهه : ای مردک پراکنده ی پخش ! جلوتر جاری شدن یخ یعنی اب شدن یخ دل و دلگرمی که فکر نکنم اول شخص شعرت زیاد دلگرم بنظر بیاد ، راستش یکم طولانیه و به همش نمیشه پرداخت اگر بخواد حرفام اثر بزاره همینقدرم کافیه فقط چند نکته ریز ، روزگارِ من و رویاى من و بازى تو… پادشاهى من و حس بر اندازى تو، اگر مثلا میشد حاکمی کردن دل هم به بازی حکم اشاره داشت هم با اون بازی ک بالا اوردی ارتباط عمودی میگرفت ،کلا ارتباط عمودی ابیاتت ضعیفه و زیاد بهم مربوط نیستن درحالی ک یکی از شیرین ترین کارها بازگشت مفهوم بین x به بیت y هست، راستی هسته شو تف کن هم یه جورایی فحشه ها خخخ ، خسته شد از خسته شدنم بی ایراد نیس، برای استفراغ هم قرص دمیترون بخور شعرو استفراغی نکن پست مدرن نوشتن به اینا نیس،مشت میخورد مرا هم یعنی مشت شمارو میخورده،.....جمجمه ی نیم پوندی ؟ جمجمه ۲۵۰ گرمی ؟ جمجمه آدم ۴تا۵ پونده ، ببخش که از وسط به بعد سر سری تر شد باور کن همینام ک نوشتم بیشتر از یساعت شد، منتی نمیزارم وظیفس فقط میگم منتی بزارم خخخ شادزی
  • سپيده رحمت خواه سلام... فقط ميتونم بگم عالى و عالى و عالى??