راه میرفت کسی توی نورون های تنم
راه مى رفت کسى توى نورون هاى تنم
تا خودِ صبح , تو را لحظه شمارى شدنم
مجرمِ قتل شدم , قتلِ جوانى ناکام
توى پرونده ى یک خودکشىِ نافرجام
کُشتمت در دلمو پهن شدى روى زمین
…و شدم بى خبر از قتلِ تو راهىِ اِوین!
شعرِ سهراب و سقوط از سفرِ شادونه!
سرفه و دود و من و… زندگىِ وارونه!
توى یک شعر , کسى خواب رسیدن دیده
عطرِ مویِ تو در خوابِ غزل پیچیده
غوطه ور در غزلم , خیره به راه مهتاب…
مى پَرَد… شعر و من و خاطره هایت از خواب…
قرص هاى من و… تکرارِ تشنج در دود
پلک ها , روى هم از منظره اى خواب آلود
تیترِ روزنامه ى فردا و خبر هایى داغ!
توى سرگیجه ى الکل…، منم و استفراغ…
داشت , مى سوخت تنم از تو در آغوشِ تبى
مشت مى خورد مرا… بسته ى قرصى عصبى
آخرین پنجره بر وسعتِ اندوه شدم
آخرین ضربه ى تو بر تنِ یک روح شدم
غرقِ پروازم و در حسرتِ یک آزادى
کار… دستِ من و این ذهنِ مُعلق دادى
سپرى مى شد از این ثانیه ها با کُندى…
شهرى از خاطره در جمجمه اى نیم پوندى!
مى روم… تا به عبوریدن از این خط سراب
بعدِ تزریقِ خودم , در رگِ این شعرِ مُذاب
مى دوم تا برسم پشتِ چراغى قرمز
مى دوم تا به رسیدن به دلت… تا هرگز