آدم برفی

آدم برفی

دختر به حیاط خانه زل زد با ذوق

از پنجره، با خیال آدم برفی

با حسرت برف بازی و آزادی

می گفت : که خوش به حال آدم برفی

 

ترسید که سرما بخورد بیچاره!

می سوخت دلش به حال آدم برفی

 

تا مادر او کمی از او غافل شد

با زمزمه ی وصال آدم برفی

رفت و بغلش کرد و به خانه آورد

از دلهره ی زوال آدم برفی

 

می گفت : عزیزم دگر این جا گرم است

جای تو به نزد خاله! آدم برفی!

دیگر هم از آن کلاغ بدجنس نترس

یک بوسه پراند، مال آدم برفی.

این قصه ی عشق ماست می دانی که

تو دختر و من مثال آدم برفی.

از این نویسنده بیشتر بخوانید:

https://www.academytaraneh.com/115471کپی شد!
113
۱