من خدا را دیده ام
من خُدا را دیده ام، در غُنچه های سَر به مُهر
در نمازی که شَقایِق می گُزارد وَقتِ ظُهر
دیدَمَش دَر شاخه های واژگونِ سبزِ بید
در نَوازش هایِ باد و گونۀ اَبرِ سِپید
دیدَمَش در لا به لایِ رَقصِ گُنجشکانِ مَست
در نِگاهِ کودَکِ کاری که هیزُم می شِکَست
من خدا را دیده ام، خوانِ جان برچیده ام
دیدَمَش با چَشمِ دِل، شُعله زَد بر آب و گِل از هیبَتَش آتَش خِجِل، دیدَمَش با چشمِ دِل
من خدا را دیده ام، در مِهرِ پاکِ مادَران
دیدَمَش دَر تابِ زُلفِ مُشک بویِ دِلبَران
دیدَمَش دَر خَنده های بی دِلانِ مَستِ مَست
دَر عَقیقِ باده ای که جامِ غُصه می شِکَست
دیدَمَش در آسِمان و دیدَمَش دَر قَعرِ خاک
دیدَمَش دَر ناله هایِ عاشِقانِ سینه چاک