تنها شدی
تنها شدی
دیدی که بعد از ترک قلبم
آزرده و تنها شدی تو
دیدی که در پایان قصه
بیشتر ز من رسوا شدی تو
حالا بگو از حال و روزت
حالا بگو از این غرورت
احوال تو ناگفته پیداست
از وضع چشمان نمورت …
یادت بیاور گریه ام را
آن شب که بی رحمانه رفتی
وقتی رها کردی دلم ر ا
بی دغدغه در اوج سختی …
شاید پشیمان باشی اما ، باید فراموشم کنی تو
وقتی که تنهایی و دلتنگ ، یادی ز آغوشم کنی تو …
در آسمانم ماه بودی
آن دلبر دلخواه بودی
در ابتدای آشنایی
با این دلم همراه بودی
تا اینکه دنیا بی وفا شد
دستان تو از من جدا شد
مجنون بیچاره ز غم ها
آواره ی این کوچه ها شد
آتش زدی ساده دلم را
برخاستم مانند ققنوس
من بهترم اما تو آخر
گشته نصیبت آه و افسوس …