اتفاق
شب ساکت و ابری
من غرقِ بی صبری
رد می شدی آنشب
از کوچه با چتری
.
یک لحظه چشمانم
با تو تلاقی شد
انگار که توو قلبم
یک اتفاقی شد
.
تا چشم زدی برهم
عاشق ترم کردی
با آتش چشمت
خاکسترم کردی
.
با حالِ عاشق من
راهی شدم خانه
آسان نشستی تو
بر تخت شاهانه
.
پادشه خوبان
خوش آمدی ای جان
بر قلب بیمارم
ای نیمه ی پنهان
.
باتو، توو رویاهام
من عاشقی کردم
ا ی کعبه ی قلبم
دور تو میگردم
.
می پاشه بر آفاق
چشم تو صدالماس
زیبایی شبها
در چشم تو پیداس
.
من عاشقت هستم
من باتو می مانم
تا آخر این شعر
من از تو میخوانم