تهران
تهران …
تهران مرا هم می کشی قطعا
در ازدحام بی کسی هایم
گم می شوم ما بین این مردم
در این هیاهو سخت تنهایم
تهران تو یک زندان بی بندی
آزادی ا ت را دور باید زد
از انقلابت دور باید شد
یک طعنه را اینطورباید زد
تهران تو قبرستان احساسی
با مرده هایی که نفس دارند
از جنس دود و آهن و سیمان
از زندگی، از عشق بیزارند
ای لعنتی ای شهر آدم کش
از قلب آدم سنگ می سازی
از سادگی های همین مردم
تو حیله و نیرنگ می سازی
روی،گسل لم دادی و محکم
ماندی سر بی رحمی ات اما
یک روز می فهمی خودت آخر
آتشفشان هستند آدم ها
حتی نمی لرزد دلت دیگر
از خیسی چشمان این بلوار
تقسیم کردی روزگارم را
به قبل و بعد از آخرین دیدار
یک روز طغیان می کنم اما
از راه آهن سمت تجریشت
محبوب من هرجای این شهری
یک روز می آیم خودم پیشت
توی سرم انگار می رقصی
شمسی و مولانای مغمومم
ای زود رفته بعد تو حتی
از زندگی ساده محرومم
سیگار هم طعم تو را دارد
رویا شدی در دود می رقصی
قلبم تو را کم دارد و انگار
در یک رگ مسدود می رقصی
من پادشاه شهر بی عشقم
بر روی این تخت مقوایی
دستور خواهم داد برگردی
من شک ندارم زود می آیی
ای شهر دود و بوق و تنهایی
دیو سیاه خفته در نقشه
تو در توهم هم همان شهری
با پادشاهی عاشق و نشئه
ترزیق خواهی شد به رگهایم
محبوب و زیبا و تماشایی
تهران تو را از من ربود اما
حس می کنم هر لحظه اینجایی
#سارا_موسوی _نژاد