مرگ توگرداب تردید
مرز ایمان مرز کفره
پر و خالیه یه سفره
کشتی ایمان فنا شد
از تحمل یه حفره
سفره ی تو، سفره ی من
سفره ی جدای هم نیست
مردوزن قربانی درد
هیچ فرق زیر و بم نیست
دل ما دلواپسی رو
مشق هر روز وشبش کرد
هرشبو کابوس دیدو
صبح پاشد از سر درد
لهجه ی ایمان مردم
شد شبیه لحن تردید
آرزوهای من و تو
مرد تو گرداب تهدید
تو هوای نا امیدی
همه جا رنگ قفس شد
بال ما پروازو نشناخت
آسمون م بی هوس شد
کی حالا اهل نبرده
کی دیگه این روزا مرده
کی سرش بالای داره
کی مطیعه مثل برده
اهل خاموشی و خاموش
یاد اون روزا فراموش
یک سبد گلبوته ی یاس
یک بغل آرام و آغوش