نگاه مهربانت
نگاه مهربانت
نگاه مهربانت قند پهلو و چشمانت عجب چایی به من داد
که در بالاترین نقطه ی این شعر، مرام تو عجب جایی به من داد
همین بس که پر از تشویش بودم میان این همه آشفتگی ها
همین بس که همیشه پشت بودی و دستانت عجب پایی به من داد
خدا را شکر می گویم که هر روز صدای زنگ ساعت با تو کوک است
هنوزم شوکه و گیجم که هستی عجب لنگه عجب تایی به من داد
دلم عاشق این است که همیشه دوان باشد بدنبال نگاهت
که جادوی دو چشم دلفریبت عجب نیرو عجب نایی به من داد
و قید نکته ای اخر این شعر برایم بس مهم است و حیاتی
که راه رفتن به روی مین عشقت عجب هویی عجب هایی به من داد
نگاه مهربانت قند پهلو و چشمانت عجب چایی به من داد
که در بالاترین نقطه ی این شعر، مرام تو عجب چایی به من داد.