تقلا برای احیا کردن جسد سرد شده
ای نیمه ی خاموش من در حالت اغما
کابوس های زشت تکراری بی معنا
اخلاق موروثی ناراضی و افسرده
جامانده بین قطب ها ، افسرده و شیدا
ای راه حل قطعی مردود ابزوردیسم
کبری ترین تصمیم جدی ورونیکا
ای وحشت سرد آریتمی های بی علت
از جابجایی های آنرمال هورمون ها
نادر ترین رخداد تاریخ جوان من
دور از تمام انتظارات تمام ما
آلزایمری ها چونکه میرنجند از چیزی
افسرده میمانند بی یادآوری اما
یک کهنه سربازم که برگشته ست از جنگ و
میجنگد اکنون با تمام مردم دنیا
ویران شدم مانند نیرنگ پرل هاربر
تا انتقام سخت و سنگین هیروشیما
من از خودم آنقدر میترسم که ممکن نیست
تنها بمانم با خودم یک لحظه هم حتی
من راضی از چیزی که هستم ، نیستم اصلا
من خواب میخواهد دلم اینروزها تنها
در من هنوز آن نوجوانی های من زنده ست
شعری نمانده گرچه در تهران پابرجا
ای نیمه ی نا آشنای ترستاک من
مشکوک به انواع حاد مالیخولیا
سردرگمی در پیروی از قهرمان هایت
بین علی و نیچه و بیلگیتس و مولانا
هم کنجکاوی هم بلاتکلیف و هم خسته
سرشاری از صد اعتراض خالی و بیجا
هر روز میگردی به دور محوری باطل
جان میکَنی اندر شعاع ذهن جان فرسا
پیوسته در اعماق افکار پریشانت
هر روز میمیری در آن گرداب غول آسا
از بودنت سودی مگر بوده ست تا اکنون؟
وز مرگت آیا اختلالی میشود پیدا؟
ای نیمه ی پنهان من تاریکی مطلق
هر روز من را میکشی بی رحم و بی پروا
از یاد من هرگز نخواهی رفت مانندِ
خاک لهستان چهره ی بی روح هیتلر را
.
#جهانبخش_قلم_میرزایی
پائیز ۹۶