دعوت «ترانه ای برای این روزها»
پرم از بـی پناهــی ها تو ایــن دنیــای وارونـــه
کسی آشوب قلبــم رو نمــی فهمـــه نمی خونـــه
نگاهم دعوته عمـــری ، بـه یـه دریـای طوفانی
چشام جامونده تـو گریه ، تو یه کابوس طولانی
دلــم درگیـــر یـه درده ، کجا میفهمی این دردو
غم تنهایــیِ «زینــب» تــوو حجــمِ خیمه ی سـردو
پرم از گریــه ایـن روزا کجا میفهمی این اشکو
نگـاهِ آب می فـهـمـه ،غــم سقــایِ بـی مشکــو..
پرازبغضه گلوم واسه ، سرِ رو نی ، یه گوشواره
وجودم عمریه خسته س ، از این تب سخت بیماره!
پـرم از بی پناهــی ها تو ایــن دنیـــای وارونــه
کســی آشوب قلبـــم رو نمی فهمـه نمی خونـه
______________________________________
پ.ن: سلام دوستان ، این شعر مایه اصلیش از من بوده و ویرایشش کاری مشترک از بنده و یکی از دوستان هست. به دلیل اینکه رضایت ایشون رو کسب نکردم برای اعلام اسمشون ، به نام ایشون اشاره نمیکنم.
به امید روزهای بهتر.