نامه
مینویسم من برایت نامه ها
تا بدانی سرگذشت خانه را
همچو زندانی ِ درگیر قفس
خاطراتت حبس این خانه ست و بس
گه گداری همنشین غصه هاست
روزگارش از همه دنیا سَواست
هرکی پای درد ِ دل هایش نشست
سدِّ چشمانش به اسانی شکست
اندکی صبر کن بگویم از خودم
در نبودت اندکی شاعر شدم
می سرودم اندکی از حال خود
تو نبودی ارزوهایم چه شد
آن اوایل روزگارم سخت گذشت
حسِّ خوبه با تو بودن برنگشت
خیلی سعی کردم بیافتی از سرم
اما دیدم بی تو من تنها ترم
با خیالت زندگی آسان نبود
مثل زخمی که براش درمان نبود
می نشستم ساعت ها پُشت در
از غروب گریه هایم تا سحر
تا بیاید خبری از سوی تو
تا ببینم بار دیگر روی تو
حسرت این لحظه عمریست بر دلم
عشق ناب تو هنوز هست در دلم
گرچه عمری من اسیر غربتم
دل اسیر تو که باشد راحتم
حال که این نامه به دست تو رسید
روحم از این زندگانی پر کشید
غافل از من بوده ای عمری عزیز
در فراغم خواهشا اشکی نریز