احساس می کردم که حق دارم
اینکه کنارم هستی عادی بود
اما یه روز افتادم از چشمات
این ارتفاع واسه م زیادی بود…
بالای کوه هم ارتفاعی نیست،
از وقتی از چشمات افتادم
پابند تو بودن چه بهتر بود
نسبت به حالایی که آزادم
اونی که رفته، برنمیگرده
یک عمر این توو باورم بوده
واسه همین دنیام بدون تو
به جعبههای قرص محدوده
بدجور آروم میشدم وقتی
میرفتم و میگفتی «زود برگرد»
حالا با این قرصا هم آشفتهم
دستای تو آرومترم میکرد
از وقتی رفتی آلبوم عکسات
جای تو توو آغوش این مَرده
چشمامُ میدوزم به در اما
اونی که رفته، برنمیگرده…
آنا جمشیدی
از این نویسنده بیشتر بخوانید: