شهر گرگها
پیچیده در شهر گرگ ها تازه این خبر
که بره ای دوباره از دور دست رسید
گویا غریب و زخمی از چرخ روزگار
دل را ز سقف گرم آشیانه اش برید
آمد خبر که گرگ های تشنه الخبر
چنگال تیز و نیشها را بیاورید
با قلب تیره ای از جنس سنگ باز
چون تشنگان به سویش تکاورید
آه ای زمانه ی سیاه و بی بال و پر
از بخت بد گریخته ام دنبال من نیا
این برگ آخر ست از غمار شوم من
از دست من به تو بدبخت روسیا(ه)
با خشت های لگد کرده ی دلم بگیر
تندیس مرده پرستی از تنم بساز
بعدش به گوش هر رسانه ایی فقط
به داشتن جان برکفی چون منی بناز
آه ای رفیق زیر آتش و جنون جنگ
ای هم صدای “هل من ناصر ” بیا
دنیا مگر چقدر وفا کرده ست که تو
غرقی به دامان تزویر و صد ریا
باز از شعار که “می سازمت وطن”
خرجین خویش را سیر سیم و زر نکن
این عاشقان همیشه در راه رهبرند
آتش خشم غیرتشان تو شعله ور نکن
آه ای فریب خورده ی چنگال اهرمن
آه ای رفیق روزهای پر التهاب و درد
ای با صفا تر از رودهای پر خروش
هم پای من بوده ای در اوج هر نبرد
دل خوش شده به حقوق صفر بیشمار
ای که نشان اخلاص تو مانده بر جبین
با نان آغشته بر دریای خون مردمت
تو در سیاهی بی کس هر شبم عجین!
ماهی نبوده ایم و صیاد جان شدی
بر مردمان هم نسل خود از جفا بگو
دردی که از جهالتی بر سرش رسید
ای مرده ی بی کفن .بی غسل و بی وضو
آتش بزن به خرمن آتش فشان دل
“احساس سوختن به دیدن نمی شود”
این سیب های کال به زخم زبان ما
حتی به حکم زور رسیدن نمی شود
#حسین_خزایی
#شهر_گرگها
#هزاره_های_بی_پاسخ
#یکم_بهمن_ماه_نودوپنج