کودک کار
نمیدونم که کی هستم
فکر کنم مادر ندارم
صبح تا شب توی خیابون
مجبورم پول در بیارم
مثل تو زاده عشقم
بچه ی آدم و حوام
تو توی نازی و نعمت
منه بیچاره تو بلوام
میگن که خدا باهامه
توی هر پیچم و هر خم
ولی من اونو ندیدم
حتی با اینکه یه بچم
زهرا دوستم گل فروشه
شنیده که آقا با ماست
ولی پیش ما نمیاد
آخه اون همیشه بالاست
کاش میشد اونو میدیدم
میگفتم از همه غمهام
شبا که پام درد میگیره
بی مامان من خیلی تنهام
بش بگم یروز که فالام
مونده بود رو دست خستم
ابرام آقا ترکه برداشت
زد رو دست پینه بستم
میگم آقا تو خیابون
آدمای بد زیادن
یجوری میزنن انگار
لشگر ابن زیادن
یادمه از یکیشون من
یکمی غذا میخواستم
یجوری من و حولم داد
که شکسته دست راستم
بش بگم آقا عروسک
تاحالا هیچوقت نداشتم
تا حالا با یه دل سیر
سرمو زمین نذاشتم
میخوام از آقا بپرسم
راه خونه ی خدارو
برم و بگم خدایا
چرا آفریدی مارو
تو گوشش بگم خدایا
مهربون کن دل مارو
چشم آدما رو وا کن
تا صدا کنن شمارو
میخوام از خدا بخوام که
سیرا یاد ما بیفتن
بهشون بگه فقیرا
ربی آتنا می گفتن