بزن بارون
بزن باروون
بزن ِباروون که تهران ، بی قراره
دلش از غصه آرامش نداره
تـمـوَمِ شهرو خاکستر گرفته
خیابوناش پر از گردو غباره
بزن بارون، هوای کوچه تلخه
توو چشم ِ عابرا هق هق نشسته
بزن ، با گریه هاشون همصدا شو
از این اشکا، دل ِ تهران شکسته
دلی که کوچه کوچه ش درد منده
کسی نیس زخم کاریشو ببنده
مترسک زیر آواز کلاغا
فقط، میتونه با گریه بخنده
بزن تا خاطرات تب گرفته
توو احساسات پاک ِ جاده ، تر شن
بزن تا مردم ِ رنگین کمونی
یه رنگ و بی ریا و ، ساده تر شن
بزن بارون تداعی کن شمالو
یه فنجون آسمونْ ، مهمونشون کن
روو آلاچیق رویاشو ن ببارو
دوباره لیلی و مجنونشون کن
بزن باروون بزن باروون بزن تا
دوباره جون بگیرن شاعرامون
تن تهرانو با رویا بپوشون
با دست خیس و لبهای غزل خون
فریبا سید موسوی ( رها )