عروسک

یه عمره از پس پرده تئاتر شهرو می بینم

توی ساعات خلوت هم پای هر صحنه می شینم

یکی هم قد دوست داشتن منو غرق نمایش کرد

باید رفتو هر اجراشو نشست دیدو ستایش کرد

همیشه ارزوم این بود…یه نقش من روبروش داشتم

شبا واسه نگهداریش روی هم پلک نمیذاشتم

یه روز با حس خوبی من دلم که قرصو محکم بود

بهش گفتم دوستت دارم دیدم قلبم واسش کم بود

تصور داشتم این حسم… میون ادما تک بود

ولی تو خیمه شب بازی فقط نقشم عروسک بود

تا وا کردم چشامو صبح دیدم پشت یه ویترینم

نفهمید هیچکی این حالو چقدر داغونو غمگینم

گذشت چند فصل پاییزی…گذشت صد سال تنهایی

گذشتم از سئوالی که…واسه چی عمری اینجایی؟

تا اینکه بعد از ظهر دی یه دفعه عید سالم شد

یکی از در اومد داخل جواب هر سئوالم شد

دلم میخواست بگم هستم دلم می خواست بگم اینجام

گلوم خشک بودو انگار که با من قهر کرده بود پاهام

بوی عطری که میشناختم…کویر چشممو تر کرد

همون لحظه که رد می شد دلم میخواست بگم برگرد

ولی از بخت بد چشماش می دیدم با نگام قهره

من زیر چتر تنهایی ولی اون شهره ی شهره

دلم یه گوله اتیش شد تا پا از در گذاشت بیرون

تا برگشتم به اون لحظه دیدم دنیام شده زندون

اونو تو لحظه هام با بغض از دنیا ارزو کردم

از رویا تا پیاده رو چشاشو جستجو کردم

تا اینکه یه شب برفی…یه نوری به دلم تابید

با اینکه نا امید بودم دلم اونی که میخواست دید

محال بود انتخابش شم تموم قلبم از چوب بود

عروسک های امروزی لباساشون طلاکوب بود

واسم سخت بود که می دیدم من هیچ جای دلش نیستم

اگه جون داشتنم پاهام…جلو راهش نمی ایستم

حقیقت داشتو فهمیدم توی عشقش شکست خوردم

با اون زخمای رو قلبم عجیب بود که نمیمردم

دلم تنها و اون با من…سر ناسازگاری داشت

از رو ویترین که افتادم شنید قلبم ترک برداشت

https://www.academytaraneh.com/97420کپی شد!
928
۶

  • سپینود پهلوانی سلام جناب محمودی گرامی.چرا انقدر طولانی؟!واقعا لازمه ایا؟!چندتا نکته هست که میگم خدمتتون.امیدوارم تو ویرایش کمکتون کنه.توی بند اول ایهام تئاتر شهرو دوست داشتم اما ممکنه مخاطب رو دچار گمراهی کنه.چون شما از پس پرده دارید تئاتر شهرو میبینید و منظورتون باید زندگی جاری توی شهر باشه اما مخاطب این برداشت رو نخواهد داشت لااقل در اولین نگاه.ساعات جمع خوبی برای ساعت نیست تو ترانه ای که به زبان محاوره سروده شده.ساعت ها خیلی بهتره.در ضمن!این که میفرمایید توی ساعات خلوت هم به تماشا میشینم هم یه حس کراحت رو به مخاطب منتقل میکنه که پیش زمینه ای براش نیست!در بند دوم هم قد دوست داشتن یعنی چی؟؟متوجه نمیشم!نشست دید و ستایش کرد:بدون دیدن قطعا ستایش کردن اتفاق نمی افته.پس این حشوه.ستایش هم کلمه ی خوبی نیست معمولا تحسین بهتره برای این زبان.این که حالت نشسته ی ایستاده رو ذکر کنید هم بی دلیله!توی بند سه یه نقشی حشو داره.منظورتون از نگهداری رو هم نمیفهمم!بی ربطه!ل توی کلمه ی پلک از وزن خارجه.جا به جایی ارکان هم داره همون مصرع.بیت دومشم بی معنی و بی ربطه.بند بعدی هم جمله بندی بسیار ضعیفی داره تو بیت اولش و پرداختش هم خیلی ضعیفه.بند بعدی:تصور داشتم درست نیست تصور میکردم درست تره.تازه اگر بخوایم محاوره ای تر باشه که باید بگیم فکر میکردم!حسم میون ادما تکه هم خیلی خوب نیست.دوسش نداشتم.توی بند بعدی هم هیشکی غلطه باید بگیم هیچکی.درسته ترانه زبانش محاوره ست اما قرار نیست تمام قانون شکنی های زبان عامیانه رو به ترانه هم راه بدیم!باز هم جا به جایی ارکان میبینم و حشو!حشو:کسی که داغونه قطعا غمگینم هست پس اوردن همزمان این دوتا کلمه یعنی داغون و غمگین حشوه.در کل کارتون خیلی طولانی بود که بزرگترین عیبشه.اونم طولانی سرگردان کننده!ادم تو کار گم میشه یه جاهایی!بین ابیات تناقض زیاده.اینا فک میکنم ایراداییه که تو کارتون تکرار میشه.امیدوارم بعدهابتونید کارای بهتری بنویسید.ممنونم
  • آزاده ربانی سلام جناب محمودی عزیز ترانه تون ابیاتی داره که میشه بعنوان امتیاز بهش نگاه کرد اما روایت پیچاپیچ و عدم انسجام روال حسی عاطفی ترانه در کنار طولانی بودن کار ضربه ی اساسی به کار زده در حد ابیات مجازی که میشه دراجرا اونو جا داد اگر ترانه رو با یه بازنگری ویرایش بفرمایید اتفاقا ترانه ی خوبی میتونه باشه وظرفیت اینو میتونه داشته باشه چند بیت رو خیلی خوشم اومد وبرجسته بود در این کار جناب محمودی در سخن گفتن هنری وادبی اصل بر المانهایی ست که به اشاره وکنایه در حد اختصار وایجاز باب تفصیل وتداعی رو در ذهن میگشاید در شاهنامه ی فردوسی در یک بیت کل هجوم وغارتگری وغیره و ذالک را به ایجاز شاعر گفته که تفصیل آن در ذهن گشوده میشود فکر میکنم مطالعه ی آثار کلاسیک بتونه به همگی ما در پرداخت روایت و نحوه ی چیدمان ذهن کمک کنه به هر حال محاسن ترانه تون رو نمیشه نادیده گرفت موفق وشاد باشید
  • کامبیز جمشیدی سلام جناب محمودی با نظر آقای شریفی و آقای خزایی موافقم اگر تعداد ابیات کمتر بود مسلماً افراد بیشتری کارتون رو می خوندن ولی در کل بهتون خسته نباشید می گم
  • حسین خزایی محسن سلج محمودی هم ترانه قدیمی چه بحر طویلی .. کم گوی و گزیده گوی چون در تلاشت تحسن برانگیز اما زیاده گویی باعث شد وزن ترانه در خیلی ازابیات خارج بشه . ضعف پرداختی داری .. تصویر سازیات پراکندست . بعضی جاها از زبان ترانه خارج شدی رفتی سمت و سوی نثر ادبی .. شعر سپید .. یه یادی از نیما و سهراب هم داشتی .. مطمئنا بعد از این همه مدت قواعد عروضی و خوانش داشتی و داری و خودت به شخصه آگاه به نقطه ضعفای این کارت هستید . جسارت منو ببخش محسن جان خیلی خوشحال شدم دوباره ازت خوانش داشتم . مانا باشی قلمت نویساا
  • علی اصغر شریفی کار از لحاظ روان بودن و داشتن کم و بیش بندهای خوب و جوندار خوب بود. آدم رو جذب میکرد. اما نیازی نیست که این همه طولانی نوشتن رو ادامه میدادید. و هی پیچ و تابش میدادید روایت رو.( از لحاظ ساختار کلی روایت).- مثلا :دوباره دیدار و دیدن معشوق (اومدن داخل مغازه یا جلوی ویترین)، آیا این تکرار که نتیجه اش باز یه جور میشد نیاز بود؟! شروع کارت و معرفی خودت( عروسک) هم خیلی کند و با ابهام برای من مخاطب اتفاق افتاد. بنده تازه در بند ششم متوجه شدم قضیه چیه و موجودیت راوی کار چیه! در حالی که میشد بهتر و زودتر این معرفی و حس جان بخشی و تخیل شاعرانه اتفاق بیفتد. پایان بندی هم خیلی کامل نیست و انگار میتونه دوباره شروع چند خط دیگه بشه. من خطهای پایانی کارت رو نمیتونم پایان بندی بدونم. در این قسمت: همیشه ارزوم این بود…یه نقش من روبروش داشتم. شاید بهتر بود گفته میشد: یه نقشی روبروش داشتم. ---------------------------------------- *موفق باشید*