.:: آه… برگرد ::.
به پاییز بی تو فقط خیره میشم
هوا خوبه شاید یه کم مرگ بد نیست
نبودی… ندیدی که مرد اینجا
هنوز بی تو بودن رو اصلاً بلد نیست
نشسته م کنارِ خودم رو به عکسات
یه آکواریوم گریه میشه اتاقم
شبیه همین تخته خوابی که خوابه
منم بی تو آروم و بی اتّفاقم
خودم رو به جای تنت لمس کردم
که باز استخونم پر از درد میشه
تو رفتی که پیغامِ گوشیم هر شب
فقط جمله ی: «آه… برگرد!» میشه
یه آهنگ غمیگن که دیوونه تر شم
یه کم دود، شاید یه فنجونِ قهوه
چقد بیصدا گریه کردم بفهمی…
یکی توی مردابِ این خونه محوه
هنوز عطر اینجا شبا راه میره
هنوزم تو خوابم بهم خیره میشی
دوباره منم صبحِ بعدی رو بدخواب
توهم اون زنی که فقط میره میشی…
۹۴/۶/۲۳