یه دختر
..
سَرِ چارا میون اون شلوغی
یه دختر بی صدا فریاد میزد
با گیتارِ قشنگ و رنگِ چوبِش
آکورد و ریتمی از فرهاد میزد
نگاهش رو به آسفالتِ خیابون
نمیخواس بشنوه زخم زبونی
چه سنگینه نگاه مُشتی نامَرد
که تنها کارشونه چِش چَرونی
میخواست توو این شرایط کَم نیاره
که پیش جُز خدا محتاج باشه
شبا راحت بِزاره سَر رو بالِش
تا این آرامشِش از هم نپاشه
درسته که بَرا مردم عجیبه
ولی اون جنسی از فولاد داره
نشسته کنج این شهر دَرَندشت
با سازش لقمه نونی در بیاره
مثه برگِ گلِ مریم لطیفه
چشاشو رو حقیقت باز کرده
تووی آغازِ دورانِ جوونی
خودش رو در عمل مُمتاز کرده
صدای ساز اون یه دنیا حرفه
داره تو این هیاهو مَرد میشه
آدم از دیدن این صحنه بی شک
از این دنیای پوچ دلسرد میشه
من امروز با تمومه اِدِعاهام
سر چارا بهش تعظیم کردم
نشستم خط به خط احساسمو با
یه بغضی وارد تقویم کردم
#رضاناظم_زادگان