آوازه خون
قصه رو دوش کوچه شب میشد
شعر رو دوش ساز تب میکرد
تو هیاهوی شهر گم شده بود
باز اما غزل طلب میکرد
صبر کن واژه های این تصنیف
توی رود صداش جاری شه
تا ببینی که میشه درد یه مرد
واسه دنیا یه زخم کاری شه
اشک کم بود پای زخم صداش
بغض لایق نبود حسرتشو
آرزو تو نگاش گم شده بود
سکه لایق نبود غیرتشو
پنجره واجگاه فریادش
چشم ها چلچراغ رویاهاش
پسرک ذره ذره شب میشد
پای زخمای لاعلاج صداش
تو هیاهوی شهر گم میشد
وقتی از راه شب گذر میکرد
ولی افسون ساز و اوازش
همه ی شهرو در به در میکرد
با رسیدن به کوچه ی خورشید
ساز اوازه خون رو دوشش بود
اونچه از ادمک به جا میموند
نغمه های ستاره پوشش بود
خسته شد گوش مردم از اواز
کوچه ها خواب و گوش مردم خواب
پسرک سکه هاشو می انداخت
توی جیبای کهنه ی ارباب