چَکاوَک
چَکاوَک
چَکاوَک قصه اش تلخه ، مث قصه ی خیلی از دخترا
چکاوک مادرش مرده ، زیر دست و پای محکم بابا
چکاوک جان خیلی می ترسه ، به تقدیر مادر گرفتار شه
تنش به جرم عشق و آزادی، لگدمال مردای بیمار شه
چکاوک جان آرزوش مرگه ، شاید خودکشی کنه آخر
شاید آزاد شه یک روزی ، واسش سخته درک این باور
چکاوک جان بغض کرده ، چکاوک جان گریه کن
شاید روزای خوب برگرده ، چکاوک جان گریه کن
چکاوک جان وقت رفتن نیست ، اگرچه جای موندن نیست
تمام شهرُ نامردا پُر کردن ، تو محکم باش وقت مردن نیست
چکاوک چشماتو خوب وا کن که اینجا آخر خط نیست
تو ثابت کن تو می تونی ، تو ثابت کن که یک زن چیست
چکاوک جان بغض کرده ، چکاوک جان گریه کن
شاید روزهای خوب برگرده ، چکاوک جان گریه کن
.
.
بغـــــض نکن……گریــه کن