شاعر گم نام
مثِ یه غربت بی مرزم که
تنها اشنای شبهاش درده
یه مسافرکه تو یه جای غریب
راهِ برگشتنشو گم کرده
یه ستاره که تمومِ عمرش
به تنِ خسته ی شب زنجیره
مثِ یه شاعر گم نامم که
اخرِ شعر خودش می میره
مثِ تنهاییه دستام وقتی
توی دستای زمستون سرده
را(ه) بده به خلوتت این مردو
شاید از تو به خودش برگرده
حسرتِ پنجره های رو به
یه غروبِ تا ابد غمگینم
خوابِ چشمای تو رو از پشت
پلکای بسته ی شب می بینم
زل زدم به اخرین تصویرِ
پرده ی تار فراموشی ها
بغلم کردی و حل شد کابوس
توی رویای هم اغوشی ها
منِ خسته منِ بی من تنها
عمریه توی خودم زندونم
روتن سبز نگاهت مثلِ
ابرِ باروونی ی بی بارونم
تک درختِ دره ی تنهایی
برکه ی خشک بدون ماهی
منو به بغضِ شبت دعوت کن
به ضیافتِ خیالت گاهی
مث چشمای تو قبلِ رفتن
مث شعرای خودم دلگیرم
بغلم کن بعد تو می دونم
اخرِ شعر خودم می میرم
…
سهیل پیلتن