پاییز بى رحم
تو غروب سرد پاییز وقتى دستامو گرفتى
به تن خسته و سردم یه روح تازه دمیدى
میون برگاى مرده تو واسم ستاره چیدى
وسط پاییز بى رحم یدفعه گفتى که میرى
تو که قصدت به سفر بود چرا من رو تازه کردى
تو که میخواستى نمونى چرا با من بازى کردى
تن خستمو رها کن تو که اینجا نمیمونى
تو که حتى نمیتونى عشقو از چشام بخونى
چرا میرى اى مسافر چرا با من نمیمونى
چرا تنها دارى میرى چرا بامن نمیمونى