ساعت مرده
برای مردی که رویاهای عاشقانه اش قبل از تولد فوت کرد…
ساعت مرده
منو دید و شاید که نشناختم
نمی دونس اصلا کجا دیدمش
شاید یادش حتی نیومد چرا
واسه چی روی تخت بوسیدمش
اگه حس میکردم که تنها شده
واسش تو دلم خونه میساختم
تو سرما با پالتوم پوشوندمش
چه شبهایی که موهاشو بافتم
همیشه به قلبم گره میزدم
نگاشو که گاهی بهم خیره بود
خودش میدونه رنگ این زندگی
بدونش چقد مرده و تیره بود
یه روزایی که راهمون دور بود
می گفت عطرتو روی نامه بزن
میخواس حس کنه توی آغوشمه
میخواس قلبشو بسپره دست من
نمیدونم آخر چرا کی چه وقت
ولی دست من عاقبت طرد شد
ازون نامه ها عطر من می پرید
دلم تو یه مرداد داغ سرد شد
مث سال قبل دید و نشناختم
شاید صورتم بد ترک خورده بود
واسه من تفاوت نداشت زندگی
روی رفتنش ساعتم مرده بود