گاف!
امشب از فرط تو باز عهد شکونی کردم
دست بردم به قلم، شعر چرونی کردم
دست بردم به قلم ،اسم تو هی سر میرفت
این قلم اسمتو صد مرتبه از بر میرفت
یادم اومد که چقد بعد تو زنجیر شدم
جانبازت شدم و سخت زمینگیر شدم
بعد تو با غم و سیگار ادامت دادم
تن به تنهاییه از روی ندامت دادم
بعد تو هیچکسی تو دل من جا ننداخت
هیچکس وسوسه ی سیب به جونم ننداخت
یادمه از نفس گرم تو جون میدادم
دست نه…پشت سرت قلب تکون میدادم
نذر کردم که خدا پشت و پناهت باشه
من تمومم تو ولی اول راهت باشه
ایستادم که تماشا کنمت ،وقت نبود
هیچکس قد من اون ثانیه بدبخت نبود
سعی کردم که بگم دورم و دوری کردم
باورت میشه چقد بی تو صبوری کردم؟
مفت دادم تو رو از دست ،خدا ماتش برد!
عشق اون ثانیه فی الارض و سماواتش مرد
نقل کردن که تو با جسم کسی درگیری
امشب از حجم تن آدمکی سر میری
نقل کردن که لبت بوسه ی نو پوشیده
مژده دادن که تب شعر تو هم جوشیده
عاشقی،گاف بزرگی که دو تایی دادیم!
بغض کردیم و به هم قول جدایی دادیم
من که “…” خوردم اگر تن به رهایی دادم!
-من از آن روز که در بند توام ،آزادم-
ایستادم که تماشا کنمت وقت نشد
هیچکس قد من اون ثانیه بدبخت نشد…
حمیدرضا زرگران پور