حس تنهایی
تنها تو شلوغیِ شهر،گم میشی تو دست تهران
خیلیا تو این هیاهو،مثلِ "تو" شکلِ "تو" اینجان
نه زمستون نه تابستون،واسه تو فرقی نداره
این خیابون تنهاییتُ،داره یادِ "تو" میآره
لمس سیگار پشتِ سیگار،شده عادتِ نفسهات
گم شدی تو عمق هدفون،تویِ آهنگ رنگِ رویات
بی تفاوت به چراغِ،قرمز از عرض خیابون
رد میشی و باز صدایِ،جیغِ ترمز،بوغ وبارون
حسِ وا کردنِ چترُ،زیرِ این بارون نداری
خودتُ به جایِ شخصِ،اولِ آهنگ میذاری
میخونی و تو شلوغی،حل میشی تو دستِ مترو
میری تا ایستگاه آخر،که دیگه بن بستِ مترو
آخرِ شب میرسی به،خونه ای که خالی و سرد
جایِ تنهاییتُ بازم،با همون تنهایی پُر کرد
تک و تنها سرِ سفره،میشینی خسته و دلگیر
بر میگردی از سرِ کار،این مهم نیست زوده یا دیر
بعد از اون خسته رو تخت،بالشُ بغل میگیری
باز یه هدفون تویِ گوشِت،به جهانِ رویا میری
امید منتظری