nazim hikmat
عجیبه تنت جا نشد توو قفس
چرا شب حریفه غرورت نشد ؟
چرا مرز و خاک و چرا عشق و خون
تو رفتی و سد عبورت نشد ؟
نگاهه تو دنیارو آبی شناخت
همین سرخه بی رحمه شاعر کش و
من از تو پر از حس آرامشم
تو از کی گرفتی این آرامشو ؟؟؟
چقدر پا به پای تو عاشق شدم
چقد پشته خالی به تو تکیه کرد ؟
کو دیواره سلوله شبهای تو
بگه از حضورت چقد گریه کرد !
تو دلتنگیامونو گفتی ولی
گرفتاری از لمس این حادثه
تو که مطمئنی ، منم دلخوشم
که آزادی از قلب شب می رسه
بهم حس ایثارتو هدیه کن
چطوری خودم از خودم بگذرم
مث تو بشم ، مرد روزای تلخ
نباشه به جز زندگی تو سرم
چقدر پا به پای تو عاشق شدم
چقد پشته خالی به تو تکیه کرد ؟
کو دیواره سلوله شبهای تو
بگه از حضورت چقد گریه کرد !
تقدیم به ” ناظم حکمت ” شاعر بزرگ ، که در ترکیه معروف است به : ” دیو آبی چشم “