سقطـــِ ش کن
به نام خدا
چی مونده ازمن بعداین مدت
ازچی بگم٬ازخون دل خوردن؟
دائم واسه راهی که بن بسته
جنـگـیدن وآخـر کـم آوردن؟
من سالــهـا آیـنـدمـو از دور
رو شـاخ وبرگ شاعری چیدم
برف اومد وشاخـم شـکست افتاد
تعـبـیر رویـاهامـو هـم دیـدم!
هی سعی کردم واژه به واژه
هی صبر کردم راهو ازبرشم
روزی یه پاکت بـــرگ دودم شد
گفـتم..به زورِ ژســـت بهترشم
از دوور دیـدم آدما رو تا
ازهم نپاشه شکل این گنداب
دزدی که نه،من ایده بردارم
درحد چن تاواژه ی جذاب!
بین دروغم٬پرشدم از شک
موندم میون باورِحرفام
دارم شبیه بعضیا! میشم
شک دارم از دنیا چیو میخوام
این واژه ها ی مفتِ بی معنی
این بچه های لال و بی پیکر
وقتی دروغن عقده ی ذهنن
باید بسوزن تف به این دفتر
بیزارم از شعرای هرجایی
از کاغذای هرز ویه خودکار
دائم صدایی تو دلم میگه
سقطش کن از این کاردس بردار
بعضی وقتا آدم ناامیدمیشه ازهمه ی امیداش