تنهایی
اتاقم پر شد از نت های هق هق
صدای خیس و درد آلود یک مرد
صدایی که تو اوج پر زدنهاش
فقط دیوار خونه باورش کرد
رو بوم مشکی شبهای عمرم
همیشه طرح دلتنگی کشیدم
به حدی سیرم از تنهاییام که
کلاغارو تو خونه راه میدم
منم شبیهه یه بچه ی نوپا
که گم کرده خودش رو توی بن بست
هنوز دنیا برام خیلی بزرگه
با اینکه توی این خونه خلاصه ست
من و حالی که درکش سخته واسم
من و آینده ای از پیش مرده
سرم گرم کلافیه که انگار
به دور خاطراتم تاب خورده
دیگه از سایم و حرفاش خستم
دیگه از تابش خورشید سیرم
تموم پرده هارو میکشم تا
با تاریکی شاید آروم بگیرم
منم شبیهه یه بچه ی نوپا
که گم کرده خودش رو توی بن بست
هنوز دنیا برام خیلی بزرگه
با اینکه توی این خونه خلاصه ست