انگار کسی نیست

آروم واشد چشمای خیسم,
باز از سر تب درمونده میشم
گوشه به گوشه انگار نه انگار
اصلا کسی نیست مشتاق ه دیدار
حسی ندارم ,چیزی نمونده
دستام حریصن ,ترسون و رونده
بخشش نمیخوام ,باید بفهمم
امروز دیگه با گریه قهرم
تلخ ه ,دروغه ,ذهنم بریده
ظالم تر از عشق دنیا ندیده
دلمرده بی کس ,بارون درده
لبخنده عکست امروز سرده
بازم گرفتار ,اصلی ترینم
نقشی نمیخوام ,من بهترینم
ارز تمیزم ,سهم ه گذشته
سودایی ه من ,صفر ه درشته
بی خونه میشم ,خفاش ه تو غار
درگیر موجم تو ساحل ه مار
زخمم رو مرحم,بی تاب و خسته
شیطون ه روحم جسته ک جسته

از این نویسنده بیشتر بخوانید:

https://www.academytaraneh.com/89058کپی شد!
840

درباره‌ی صفورا(صوفی) حقیقی

صفورا (صوفی)حقیقی ,کارشناس زبان انگلیسی , نقاش,ترانه سرا، شاعر من فراموشی ه چشمان ه تو را میخواهم تو به نزدیکى ه قلبم به خودت میخندی نه به این مانم من نه از آن در گذرم تو نگاهت بر من دست در دست منی و چه راحت ،بی ترس قصه ی عشق مرا می‌شکنی و چه آسوده و بی پروایی پر هیاهو بی مرز حرفای بی مغز، لب خندان مرامیبندد ⁦ ?عشق می آید و در روی دلم می‌بندد⁦? ?صفورا ⁦?️⁩⁦✔️⁩⁦