غــِــــصه ی ویلچر !!!!!
هر روز روی میز صبحانه ، اخماتو تو همدیگه میندازی
میگی ازم بیزاری و به زور ، با این تنِ رو چرخ می سازی
هر روز میگی تُف به اون روزی ، که گفتی تا آخر با هام هستی
من چیزی جز مرگ تو خیالم نیست ، وقتی تو واسم دیگه بن بستی
من تو خودم زندون میبافم ، وقتی تو قلبت واسه من جا نیست
میخوام ببارم تا که جون دارم ، وقتی که هیچ راهی به تو وا نیست
یادم میاد اون شب توی جاده ، بازم جر و بحثو شرو کردی
فرمونو کج کردی و با جیغت ؛ دنیای من رو زیر و رو کردی
از اون به بعد من با تنی افلیج ، محتاج یک شب عاشقی موندم
شرمندتم بازم نگاهت رو ، با خاطراتی تلخ لرزوندم !!!!
لجبازیات دنیامو ویرون کرد ، این غُرغُرات جونم رو میگیره
اینجا یکی هست روی این ویلچر ، داره توی تنهایی میمیره
” نگات از زخم بَستر هم برام بدتر میشه وقتی
میگی بیزاری از اینکه با یک افلیج هم تختی ”