کسی تبریک نگه…
نحسیه سیزدهو من میفهمم
منی که شمعی توو دست بادم
سیزدهم بود که من ناچارن
اولین هق هقمو سر دادم
چش ِ من به روی دنیا وا شد
مزه ی زندگیو حس کردم
ضربه ها خوردمو این بانو رو
توو شکستن متخصص کردم
دختر آذرمو میفهمم
عنصرم بدون شک آتیشه
همه زندگیم جهنم بوده
خاطراتم پلی به تشویشه
بیستو چار قرنه تموم سالم
تووی فالم پره از ناکامی
مثه اون زندونیه بی جرمم
که رو پیشونیش زدن اعدامی
جرم من چیزی نبود جز بودن
جز نفس کشیدن مجبوری
من عذاب قبرمو میدیدم
پشت این تنفسای زوری
قصه از روزی شروع شد که من
خودمو توو متن دنیا دیدم
من یه واژه ی غلط بودم که
از نگاه آدما ترسیدم
یکی میگف که درستی پس باش
یکی میگف که باید پاکت کرد
من پی یه واژه ی نو بودن
روح من جسم منو ساکت کرد
ولی افسوس که واسه من دیره
من پذیرفتمش این تقدیرو
این شکستنای تکراری رو
طالعه به غصه ها زنجیرو
همه زندگیم گذشت با گیجی
حالا که خودم شدم دل مرده م
آی زمونه چوب بی رحمیتو
من با تک تک نفس هام خوردم
کسی تبریک نگه این روزو
جای تبریک نداره دردم
نحسیه سیزدهو من میفهمم
من که مرگو زندگی میکردم