"سایه"
قهرمانی به قلب من برگشت
فتح کوهای بی کسی کردم
دست تنهایی به من تجاوزکرد
دیگه یخ کرده روح من سردم
سایه ای بوده بین من پنهون
داشت باعشق دل کشی می کرد
مطمئن بوده دشمنش هستم
سایه ترسید و خودکشی می کرد
وهم پوچی توذهن من بوده
ازتمامیه سایه ها خستم
مثل اواره ای که غمگینه
کوله باری به سوی شب بستم
سایه تقصیر رنج من بوده
اه سردی به قلبه من افتاد
لعنتی سایه قلبه سادم رو
سمت عشقای پوچ هل می داد
حبس افکار سایه ای بودم
رنگ اسارتی به من داده
عشق معصومه ادما انگار
از چشمای بی تابم افتاده…
دل نوشته:
این روزها….مثل قوی بال شکسته کناردریاچه ی قوهستم
یا مثل شکوفه ی گیلاسی که پژمرده
انگار همون راه بی برگشت به مقصدنرسیدن هام