کاسه های خون
چشمای سردت رو حمو پس میزنه هر شب
دیوار سنگی بین ما قد می کشه تا سقف
دلشوره دارم وقتی پشت پنجره میری
انگاری توی کوچه ها داری یه نقطه ضعف
بی اعتمادم به صدای نبض این خونه
حتی به اسمی که تو خوابت زمزمه میشه
یا رد پایی که تو جاده های پاییزی
تصویر محوی توی سنگینی مه میشه
چک می کنه قفل درامونو چشات هر شب
اما نمیدونه کلید و غصه ها دارن
از گریه هام چیزی نمی فهمی مهمم نیس
این غصه ها اشکامو بی منت خریدارن
ما چای صبح و با سلامی تلخ می نوشیم
ته مونده ی رویای ما حل میشه تو فنجون
این صورتامون سرخه مثله ماهیای عید
چون نونمونو می زنیم تو کاسه های خون