جدایی…
چقدسخته دلت پر باشه اما
کسی مرهم واسه زخمت نباشه
پناهت خنده های ظاهری شه…
نذاری قامتت از غصه تاشه
همیشه حس کنی تنها ترینی
تودنیا هیچ غمی مثل غمت نیس
اتاق ساکتت یادت بیاره
که هیشکی غیره اشکت مرهمت نیس
چقدصبرو تحمل بسه دنیا
خلاصم کن از این کابوس وتحقیر
نگو باورکنم مجبور بودی
جدایی روتومیخاستی نه تقدیر
چه تلخه قصه تکراری من
که باید پای رفتن هات بسوزم
ببین شانس منو از بد بیاری
باید چش به نبودن هات بدوزم
کجای زندگی بدکرده بودم
که تاوانش تو رو از من میگیره
خدایا میشه اینجاشو عوض کرد.؟
میشه برگرده اون که داره میره؟!