یه پرنده
یه پرنده تک وتنها تو یه شهری اسیره
وقتی اون پرمیزنه همه رو تنها میبینه
میبینه مردم اون شهر دیگه با هم نیستن
ب جای خوب بودن روی هم وای میستن
میبینه دیگه دلا رنگ عشق نمیگیرن
جوونا به جای کار با مواد درگیرن
میبینه دختری ک توی دست گل داره
یه پسربچه تا صبح واسه پول بیداره
اون پرنده با خودش میگه خدا اینجا کجاست
ادماش ساکتنو دلاشون غرق ریاست
پرنده پرمیگیره توی دنیایه خودش
میگه اینجا چه قشنگه خوش به حاله مردمش