دخترم…
دخترم رو تو خودم کشتم!
داشت از افسردگی می مرد
داشت تو صفِّ "نباید" ها
یک مشت، قرصِ خودکشی می خورد
من نتونستم صدا باشم
ناله هاشو قورت می دادم
تو وجودم دست و پا می زد
می خواست باورم شه آزادم
لاک قرمز توی مشتش بود
زانوهاشم توی آغوشش
هق هقم رو هر شب و هرشب
هی فرو می کرد تو گوشش
حسرت رژ زرشکی داشت
سربشو مالید رو لبهام
دخترم رو تو خودم کشتم
خونشم پاشید تو رگهام
دخترم رو تو خودم کشتم
تا مبادا دهنی وا شه
تا مبادا واسه هر خنده ش
حرف هاااا پشت سرم باشه
دخترم مردونه می جنگید
که نذاره بی صدا باشم
که نذاره خفّـــــــــــــه شم از درد
یا که تسلیم خداها شم
دخترم خنده رو یادم داد
یک دهه همبازی من بود
من یهو خانوم شدم مُردم
اوووون هم محکوم مردن بود
من که غرق "صورتی" بودم
چشم ها رو مشکی می بینم
"روزها رفتند و من دیگر
خود نمی دانم کدامینم"*
دو دهه منهای دو رد شد
بیت هجده سوخت تو مشتم
فندک گرفتم لای موهاش و
دخترم رو تو خودم کشتم!
* تضمین از فروغ فرخزاد
شش اردیبهشت یکهزار و سیصد و ۹۳
پایان هجده سالگی!!!!
با امید اینکه هییییییچ دختری هررررررگز با هیییییچ واژه ی این ترانه ارتباط برقرار نـَـــــــــــــــــــــــــــــکنه!!!