((می ترسم از تنهایی…))
سلام به همه ی دوستای خوبم. چندماهی بدلیل خدمت سربازی از آکادمی دور بودم و از لذت خوندن کارای قشنگتون محروم.این ترانه رو گذاشتم تا دوباره بین شما باشم…
می ترسم از تنهایی ازاینکه
محتاج یک همراهو همدم شم
محتاج یک همخونه یک شونه
یک لحظه از ذهن جهان کم شم
می ترسم از تنهایی ازاینکه
میتونه از این بدترم باشه
حتی ازینکه یک نفر یک جا
از من کمی تنهاترم باشه
«میخشکه این ریشه
بی قصه ی بارون
احساس دستاتو
از من نکن پنهون
میتونه آغوشت گلدون من باشه
میخوام توو این گلدون
گلبوسه هات واشه»
میشه بره دلتنگی از پاییز
حتی غروب حس قشنگی شه
غمگین نباشه کوچه توو بارون
خواب جهان یک فیلم رنگی شه
من یک دل دریایی دارم تا
تو با نگاهت موج بندازیش
میتونی بالم باشی یا حتی
این مردو از تو اوج بندازیش
«میخشکه این ریشه
بی قصه ی بارون
احساس دستاتو
از من نکن پنهون
میتونه آغوشت گلدون من باشه
میخوام توو این گلدون
گلبوسه هات واشه»
یک جفت چشم عاشق صادق
یک دست گرم بی هوس میخوام
یک دل که با نبضم هماهنگه
من عشقو حتی یک نفس میخوام
میخوام اگه حتی بسوزونه
شعله ش تمام روز و شبهامو
باید بره تو کوره غیراز این
هیچکس نمیخواد کوزه ی خامو