چشم های انقلابی…
روبرویم دو تیله ی مشکی
روبرویم دو چشم بی فانوس
چشم هایی به شکل یاس کبود
چشمه هایی به عمق اقیانوس
…
و نگاهی که غرق می کندم
مثل ماهی درون تنگ هوا
جبر در انتخاب نابودی
مرگ ارام یا سرنگ هوا؟
…
افتضاحی به بار آمده است
من که کپسول ادعا بودم
ترکیده درون فنجانت
قهوه ی چشم های نابودم
…
اتفاقی که انتظارش را
میشد از هر کسی به جز من داشت
در فراسوی مردمک هایت
مثل باروت شعله ام برداشت
…
حال من خوب بود قبل از این
اعتمادی که کار دستم داد
مردمک هات انقلابی بود
کودتا کرد تا شکستم داد
…
پشت پلکت دو حبه ی انگور
منکراتیست باغ چشمانت
در نگاهم مترسکی بزدل
در گریز از کلاغ چشمانت
…
پلک هایت خمار و خواب آلود
مثل یک بچه گربه بی اعصاب
دارم از دست میروم بانو
دارم از دست میروم، دریاب!