اکسیر مرگ
تو این خونه مردی نفس میکشه
که داره دل از زندگی می بره
تموم تنش شکل کابوسه و
پر از آرزوهای زجرآوزه
به یکباره برگشت ورق ، ناگهان
همه لحظه هاش پر شد از دلهره
تو این حادثه او مقصر نبود
ولی دلخوشیاش زمین می خوره
تو آیینه تصویر یه مرد که
تو چشماش وجودش داره می شکنه
با چشمای پر اشک و بغضی عجیب
داره زندگیش و ورق می زنه
((( شب و از نگاه تو پس می زنم
اگه یه نفس عاشق من بشی
همه آسمون سهم بال تویه
بزار لایق این شکفتن بشی
بمون آرزوی دل بی کسم
می خوام با تو دنیام و تزیین کنم
تو بال من و اوج پروازمی
کمک کن پریدن رو تمرین کنم )))
یه مردی تو تنهایی محض خود
سرش روی عکسای رو میزشه
داره تو توهم نفس می کشه
بهارش چقد شکل پاییزشه
تاوان چیو داره پس میده اون
فقط جرمش این بود که خون داده بود
همون یک دفه بود که اکسیر مرگ
توی خون او سر در آورده بود
یه برگه تو دستش گرفته حالا
که در حکم یه مرگ تدریجیه
با چه بغضی زل زد به اون واژه ای
که معنیش و سخته بفهمی چیه