آخر قصه
با سلام به دوستان با محبتم خیلی وقته که دستم به قلم نمیره این ترانه که یه کار قدیمیه فقط بهانه ایست که باز هم بین شما باشم
مث آخر تلخ یه قصه ای
نمیشه کنار تو لبخند زد
پر از آرزوهای خوبم ولی
نمیشه به رویای تو بند زد
می خواستم که آفتابی باشی ولی
توو چشمای تو حتی فانوس نیس (ت)
کنارم مث یه توهم شدی
دیگه بوسه های تو هم بوس نیس (ت)
کدوم آرزوی تو رو خط زدم
کدوم آیینه تو نگاهت شکست
مگه عشق من تیر ناگاه بود
که خون توی چشمای نازت نشست
چه فایده که در نقش خورشید شم
تو داری توی تاریکی می پری
نمی دونی که یه بغل هیچ رو
به قیمت جونت داری می خری
تو بی من تو مرداب این زندگی
برای رسیدن تقلا نکن
می دونی که من بال پروازتم
دیگه واسه ی من که حاشا نکن
نمیتونی دنیام و باور کنی
برو حالا که از نگام خسته ای
می خوام باورت شه برای دلم
خودت آخر تلخ این قصه ای