مرگسالی
یه رفتنایی هست
که خیلی بی رحمه
نه گریه حالیشه
نه دردو می فهمه
یه رفتنایی هست
که بد شرو می شه
دُرُس دمِ مقصد
دستاش رو می شه
می فهممت خوبم
دنیات آشوبه
وقتی که راهی نیست
رفتن برات خوبه
با رفتنت نعشم
می مونه این گوشه
هی شعر می خونه
هی بغض می نوشه
نقطه شدی رفتی
رویات اینجا موند
جاده دوتامونو
به مرگ برگردوند
سفید و ممتد بود
خطوط تنهایی
جاده تمومم کرد
تو دیگه اونجایی
سفید و ممتد بود
سایه ی تو خالیم
داغم نمی فهمم
توی کدوم سالیم!
فروردین ۹۳