آدمک
چرا دلگیری از دنیا؟میخوای تو قلب کی جا شی؟
یکی هست روبروی تو،که تو تموم دنیاشی
یکی هست داره با چشمات،یه دنیا قصه میسازه
تموم زندگیشو به، یه لبخند تو میبازه
ولی انگار نمی بینیش،گُمی تو وهم آیینه
چشای پر غرورت جز خودت چیزی نمیبینه
یکی از حسرت دوریت،جهنم تو دلش برپاست
تو اما غرق کابوس بهشتی که فقط رویاست
آهای ای آدم چوبی،شدی بازیچه ی اون دست
که میگیره ازت هرچی که داری رو،حواست هست؟
حواست هست یه دیوونه،از عشقت داره میسوزه؟
شبا چشماشو با گریه به تصویر تو میدوزه
کشیدی دور احساست،یه دیوار از غرور سرد
تو قلبت مثل دریا بود،فراموشت شده؟برگرد!
یه روزی زیر این دیوار،تن رویات میمیره
تو میمونی و تنهایی،دلت از زندگی سیره
یکی پشت همین دیوار،یه عمره چشم به رات مونده
یکی که دلخوشی هاشو به آتیش تو سوزونده
باید رد شی از این کابوس،از این غربت،از این آوار
بیا چشماتو راضی کن،بیا از آینه دست بردار
خودت باش و دلت تنها،بدون آینه و دیوار
با این دیوونه که دنیا،فراموشش شده انگار….
با این دیوونه که چشمات،فراموشش شده انگار…