شبیه آخرین بادام ، تلخه
بیا که ، خاطرت خیلی عزیزه
بیا تا اشک من پایین نریزه !
دلم با تو نمیتونه نباشه
اونو نشکن که تو چشمات نپاشه …
بیا دور از تو بی اندازه تنهام
اسیر ترس و غرق موج غم هام
بیا جاری شده سیلاب اشکم
نیاز قایقت حس میشه کم کم
بیا که ، خاطرت خیلی عزیزه
بیا تا اشک من پایین نریزه
بدون تو برام دنیا یه زندون
بیابونه بیابونه بیابون
روی دیوار زندان مینویسم :
دری وا کن روی چشمای خیسم !
یه قطره اشک دارم توی چشمام
داره داد میزنه برگرد به اشکام
یه لحظه مزه ی عشقو چشیدم
ولی بعدش ، دیگه هیچی ندیدم
نمیخوام بی تو من حتی بمیرم
نمیگم که وفادارم ، اسیرم …
خیال خام من راستی که خامه
من اینجام و باید باشم که جامه …
جهان که ، بینهایت ذره داره
چرا یک ذره انقد غصه داره ؟
واسه من زندگی مادام تلخه
شبیه آخرین بادام ، تلخه …