از سر خستگی…
نگاهت تلخه و اشکای من شور
ولی یادت هنوز شیرینه واسم
عجب طعمی گرفته حال و روزم
هنوزم توی احساس از خواصم
کسی جز من به پای تو نشسته؟
که بد باشی ولی یادت بمونه؟
همیشه پیش تو تحقیر میشم
یه عالم دلخورم اما بمونه…
حقیقت داره احساسی شدنهام
حقیقت داره اشکای شبونم
میخوام اینبار برم،وقتی تو سردی
ولی کاری بده دستم،بمونم
غرورم پای تو جون داد و خشکید
برم تا آبروم از دست نرفته
اگه خوبی،بدی دیدی ببخشم
تو رو میبخشمت با اینکه سخته
نبودنهامو با عشقم نسنجی
که تا حالا رو با عشق صبر کردم
اگه میرم،فقط از خستگیهاس
وگرنه من تو رو ترکت نکردم
همینقد خوبه،تا اینجا رو گفتم
که بعدا از نبودنهام نپرسی
برات خیلی عزیزه،مطمئنا
که اینجوری سر حرفات قرصی
حمیدرضا زرگران پور
پ.ن:
نگاهت پر از تلخیست
و چشمهایم از اشک شور…
گرچه…
یادت هنوز شیرینم میدارد…
عجب دنیای بامزه ای!!!