آیــنـــه..
زل زدی تـویِ قــابِ آیـیــنــه
گم شدی تویِ حسِ وجدان درد
نمی تونی بری از این خونه
ترس داری که بشنوی "برگرد"
من و تو مجرمیم و همدستیم
دو تـنِ لـخـتِ تـوی آیـیـنـه!
پُـرِ حـسِ گـنـاه و شرمنده
از خدایی که مارو می بینه!
از خدایی که عشقو میفهمه
ولی این درد واسه ما دامه!!
چون توو قانونِ شهرِ بی عاشق
حکمِ عشق من و تو اعدامه!
تو منو گریه می کنی هرشب
تـو مـنـو درد مـی کـشـی امـا
من تورو تـیغ می کنم،یـک روز
می فرستم به جنگ با رگ ها
آیـنـه ضـبـطـ کـرده حـادثـه رو
جرم ما واسه اون یه عادت بود
تو به هر منطقی نگاش کنی
اسم این حادثه خیانـت بـود!
گریه کردم تمومِ فاصله رو
چون خبر دارم از غم دل تو
چِقَدَر سخته تـویِ آیـیـنـه
دیدنِ گریه های ریملِ تـو!
تویِ ذهنت منـو یـه بـازنـده
نــفــر دوّمـو بــرنــده بــدون
ولـی ایـن بـار واقـعـا رد شـو
برو این عشق،اشتباهه،نمون!
رو تــنِ آیــنــه یــه تـصویـر از
یه قفس با دو تا پرنده بکش
رژِ لب تـوی دسـتـتـه لـطـفـا
قبلِ رفتن بـرام خـنـده بـکش!